عکس از :صمد مغانی
وبلاگ به سایت تبدیل شدلطفا به این آدرس مراجعه کنید www.ghashghaeeha.irداستان غریب و صنم - از موسیقی و شعرهای عاشیقی است که هنوز در بین ایل قشقایی با وجود جدا شدن از آزربایجان رواج دارد
در این داستان پرماجرا تاجری بود در شهر تبریز به نام محمد حیدر نام پسر بزرگش حیدر و پسرکوچک رسول!! تاجر فوت میکند و پس از فوت او چند نفر به عنوان آشنای تاجر میهمان خانه اش میشوند اما از بخت بد دزد بوده و شبانه اموال تاجر را میدزدند از این رو رسول یعنی همان غریب برای مالاندوزی مجبور به ترك دیار میشود. البته رسول هنر موسیقی عاشیقی ترکی آذربایجانی را نیز با خود داشت .رسول بسیار ناراحت میشود و میرود بر سر مزار پدر گریه کنان به خواب میرود . که در عالم خواب و رویا مولا مرتضی علی را میبیند . مولا به او میگوید پسرم گریه نکن ببین کجا را میبینی؟؟ رسول میگوید باغی میبینم درون باغ دختری راه میرود! مولا میگوید آن باغ در شهر تفلیس است و آن دختر هم دختر سلیم خان شاه صنم است و باید برای بدست آوردنش تلاش کنی. اما شاه صنم نیز گویا در رویاهایش منتظر او بود! رسول وارد شهر میشود با کمک دلی حیرد از عاشیق های تفلیس درخواست خواستگاری خود را مطرح میکند و پادشاه سلیم خان از او 40 کیسه لیره عثمانی برای دادن دخترش طلب میکند چرا که میدانست رسول فقیر است و توان پرداخت این همه کیسه زر را نخواهد داشت! و البته قرار بود شاه صنم با پسر عمویش شاه ولد ازدواج کند اما سلیم خان این شرط را برای رضایت ازدواج با عاشیق غریب عنوان کرد از این رو رسول باری بدست اوردن پول حالا راهی شهر حلب میشود . و تا 7 سال به دختر میگوید تا منتظرش بماند. شاهولد شایعه مرگ ساختگی او را گسترش میدهد تا شاید صنم از عشق دورافتادهاش دل بركند. در غیاب عاشیق غریب صنم را به هر حیلهای مجبور میكند كه بر سر سفره عقد بنشیند. اما او بر طبق وعده خود میبایست هفت سال صبر كند. ناچار صنم انگشتری خود را بوسیله بازرگانی به شهر حلب میفرستد و از غریب میخواهد كه به تفلیس برگردد و پیغام میدهد اگر دیر شد دیگر صنم را نخواهی دید.
عاشیق غریب درست هم زمان با جلسه عقد صنم وارد تفلیس شده و با كمانچه مخصوص خود را به دربار حاكم میرساند و اجازه میخواهد كه در جشن عروسی دختر حاكم بنوازد. اما همینكه صدای آهنگ این هنرمند نامی شنیده میشود همه او را شناخته و میفهمند كه شایعه مرگ او را شاهولد ترتیب داده است و صنم كه در آخرین ساعات زندگی خود از همه جا مأیوس و ناامید شده كاردی را برای خودكشی زیر متكایش پنهان كرده بود، نجات یافت و به عقد عاشیق غریب درآمد.
این داستان همراه با آهنگهای جالب و سوزناكش در ایل قشقایی ماندگار شده و با وجود هفت قرن جدایی از آذربایجان هنوز پیوندی بنیادین با احساسات و عواطف مردم دارد.
من قوربانام نازلی یارین بویونا
فلک منی سالدی اولماز اویونا
عاشیق غریب شاه صنمین تویونا
جان ایله باشیمدان کئچدیم ده گئلدیم
اصل داستان رو به ترکی میتونید از صفحه 71 تا 108 کتاب خسته قاسیم بخونید
داستان خسته قاسیم هم داستانی مشابه داستان عاشیق غریب است
منبع:
http://ashiqlarsozu.arzublog.com/uploads/ashiqlarsozu/Folklor_Ashiq_Dastanlari___Xeste_Qasim__Ashiq_Qerib_Ve_Shahsenem.pdf
مطلب از:یاشار چگینی
وبلاگ به سایت تبدیل شدلطفا به این آدرس مراجعه کنید www.ghashghaeeha.ir
فرستنده عکس ها :جناب آقای عباس زینلی کرمانی
وبلاگ به سایت تبدیل شدلطفا به این آدرس مراجعه کنید www.ghashghaeeha.irدکتر فرهاد گرگین پور_پوروالله قلی و جهانگیر جهانگیری
نوید جهانگیری و یلدا لطفی
فرستنده عکس ها:جهانگیر جهانگیری
وبلاگ به سایت تبدیل شدلطفا به این آدرس مراجعه کنید www.ghashghaeeha.irعکس از:محمد فیلوندی کشکولی
وبلاگ به سایت تبدیل شدلطفا به این آدرس مراجعه کنید www.ghashghaeeha.irعکس از ضرغام قلندری
شما هم عکس هایتان را بفرستید تا در سایت گذاشته شود
وبلاگ به سایت تبدیل شدلطفا به این آدرس مراجعه کنید www.ghashghaeeha.ir